«تضایفگرایی» در نظرم هماورد معاصر هر واقعگراییست. تضایفگرایی شکلهای معاصر زیادی به خود میگیرد ولی شکلهای اصلیاش بطور خاص فلسفه استعلایی، انواع پدیدارشناسی، و پستمدرنیسم است. ولی گرچه این جریانها همگی در خودشان بینهایت تنوع دارند در نظرم همهشان در تصمیمی کمابیش واضح مشترکاند: اینکه هیچ عین، هیچ رویداد، هیچ قانون، و هیچ موجودی وجود ندارد که هموارهپیشاپیش در تضایف به یک نظرگاه یا یک مدخل دسترسی ذهنی باشد. هر کس که به خلافش باور دارد، یعنی هر کس که فکر میکند که میتوان به چیزی همچون واقعیتی در خود دست یافت که مطلقا مستقل از دیدگاهش، یا از مقولاتش، یا دورهاش، یا فرهنگش، یا زبانش یا غیره وجود دارد، چنین کسی نمونه خامدلیست، یا اگر دوست دارید، یک واقعگراست، یک مابعدطبیعهشناس، یک فیلسوف جزمی زیبا. با لفظ «تضایفگرایی» میخواستم برهان اصلی این «اصحاب دسترسی» را طرح بریزم ــ اگر از اصطلاح گراهام هارمن برای این سنخ فیلسوفان استفاده کنم ــ ولی همچنین ــ و بر این نکته تاکید میورزم ــ میخواستم قوت استثنایی برهان ضدواقعگرایانهاش را مطرح کنم که آشکارا سازشناپذیری حادی دارد. تضایفگرایی بر برهانی استوار است که به یک میزان ساده و قویست و میتوان آن را به این صورت فرموله کرد: هیچ ایکسی بدون دادگی ایکس وجود ندارد و هیچ نظریهای درباره ایکس بدون وضعکردن ایکس در کار نیست. اگر درباره چیزی حرف میزنید، تضایفگرا خواهد گفت که شما دارید درباره چیزی حرف میزنید که به شما داده شده است و توسط شما وضع شده است. همانقدر که صورتبندی برهان این تز ساده است انکار آن هم دشوار است: میتوان به این برهان گفت «برهان از روی دور» که عبارت است از اشاره به اینکه هر اعتراضی علیه تضایفگرایی اعتراضیست که توسط تفکرتان تولید میشود و به همین خاطر منوط به تفکرتان است. وقتی درباره تضایف حرف میزنید از یاد میبرید که دارید بر ضد تضایف حرف میزنید و به همین خاطر از منظر ذهنتان، یا فرهنگتان، یا زمانهتان، یا غیره صحبت میکنید. منظور از دور این است که در هر واقعگرایی خام یک دور باطل وجود دارد، یک تناقض کارکردی که از طریقش گفتهها یا افکارتان را با خود عمل گفتن این گفتهها یا فکرکردن به این افکار تکذیب میکنید.