فرانسوا شتله همواره خودش را یک خردگرا معرفی کرده است ــ ولی چه جور خردگرایی؟ او مدام به افلاطون، هگل، و مارکس ارجاع میدهد ولی بیشتر از همه یک ارسطوییست. پس چه چیزی او را از یک تومیست متمایز میکند؟ بیتردید بخاطر شیوهای که به خدا و در کنارش به هر تعالی میتازد. شتله میگوید هر شکلی از تعالی و هر باوری به جهانی دیگر خیرهسری نام دارد. هیچ وقت فیلسوفی در کار نبوده که بیسروصداتر از این بیخدا باشد، مگر البته نیچه. بیخدایی شتله یک کفر آرام است، یعنی فلسفهای که در آن خدا دیگر یک مسئله نیست ــ ناموجودیت و حتی مرگ خدا دیگر مسئله نیستند بلکه شرایطی به مسئله تبدیل میشوند که باید بمنزله مفروضات معین در نظرشان گرفت تا مسائل واقعی بتوانند در نتیجهشان نمایان شوند: این یگانه فروتنی ماست. هیچ فلسفهای هرگز با استواری بیشتری خودش را در یک ساحت حلول محض واقع نکرده است.
در ژارگون فیلسوفان ما، لفظ مورد استفاده برای اصلی که هم بهمنزلهی منشا هر تبیین و هم بهمنزلهی واقعیتی برین وضع میشود تعالیست ــ واژهای زیبا که به نظرم کاملاً بجاست. سنخهای وقیح، ریز و درشت، از رهبر یک گروه حاشیهای کوچک تا رئیسجمهور آمریکا با تعالی استمرار مییابند همچون ولگردی که با شراب قرمز. خدای قرونوسطا بر باد رفته است بدون اینکه ذرهای از نیرویش یا وحدت صوری عمیقش را از دست بدهد: تجسمهایش علم، طبقه کارگر، کشور، پیشرفت، سلامت، امنیت، دموکراسی، و سوسیالیسم را شامل میشود ــ فهرستش طولانی میشود اگر بخواهیم ریز تجسدهایش را بیاوریم. این شکلهای تعالی جایگزین خدا شدهاند (که راه دیگریست برای گفتن اینکه خدا هنوز وجود دارد و همهجاحاضر است) و نقشههایشان برای ساماندهی و نابودی را با سبعیتی بیشتر اجرا میکنند.