در چارچوب فلسفه قارهای معاصر، تفاوت واقعی بین دو راه برای بیان امر سیاسی و هستیشناسی گشوده شدهاست، که هر دو از جهشهای پسا شصت و هشتیی نظریه مارکسیستی و سیاست کمونیستی پدید آمدهاند: از یک سو، ما یک دودمان حیاتگرای اسپینوزیستی داریم که بر مفهومی از چندگانگی قدرتمند و خودارزشنهادی متمرکز است که به عنوان بیانگر و سازنده وجود تلقی میشود. از سوی دیگر، مفهومی دکارتی یا سارتری از سوبژکتیویته سیاسی که به تخلیه هر جوهرِ بیانی از وجود و تأکید بر خصلت ناپیوسته سیاسی شدن و اهمیت مستمر تصمیم و سازماندهی برای سیاست رهاییبخش بستگی دارد. موضع اخیر، برای استناد به لقب ضد سارتری-مرلوپونتییایی، میتواند گونهای «فرا-بلشویسم» تلقی شود، در حالی که موضع اول ما را به برخی از گرایشهای برگسونیستی بازمیگرداند که چپ سندیکالیست را در آغاز قرن بیستم مجذوب خود کرد یا با استفاده از عباراتی از بدیو مانند یا «منطق جهانها»، میتوانیم صحنه معاصر را بهعنوان انشعاب بین دیالکتیک ماتریالیستی خلأ و استثنا، و ماتریالیسم دموکراتیک مرتبط با سیاستهای تنی و زبانی ببینیم.
بدون پرداختِ بیشتر به این موضع، که به طور کلی بدیو را در برابر نگری قرار میدهد، در این ارائه میخواهم بحث را تا حدودی با معرفی موضع سوم که به ژیلبر سیموندون پیوند خوردهاست، پیچیدهتر کنم. زیرا موضوع هستیشناسی و سیاست، همانطور که اندرو بنیامین پیشنهاد کردهاست، بر اساس مقوله رابطه – یکی از مفاهیم کلیدی سیموندون – درک میشود. چیزی که امیدوارم به طور خلاصه نشان دهم شیوهای است که سیموندون سعی میکند همزمان به طبیعت و مازاد، فناوری و انقلاب بیاندیشد، به شیوهای که حداقل ممکن است برخی از مکانهای مشترک بحثهای معاصر درباره هستیشناسی و سیاست را از بین ببرد. هدف من این است که این کار را با تمرکز بر سه عنصر از آنچه که بهطور نادرست میتوان به عنوان اندیشه سیاسی سیموندون نامید انجام دهم: 1. شیوهای که مفهوم طبیعت یا پیشافرد، بحثهای مربوط به رابطه بین کنش سیاسی، ماهیت انسان و ظرفیت زیستشناختی را جایگزین میکند. 2. اهمیت بیش از حد سوژه بر فرد به عنوان ماتریس یک سیاست ترافردی. 3. شایشِ در نگر گرفتن مفهوم ناهمگونی به عنوان یک مفهومسازی نادیالکتیکی، اما در عین حال سیاسی از تعارض و دگرگونی.
با این حال، خوانش سیاسی از سیموندون در ابتدا نامشروع یا عقیم به نگر میرسد. اگرچه سیموندون مفاهیمی مانند هازمان[2]، همبودگی یا فرهنگ را بازنویسی میکند، اما به نگر نمیرسد که سیموندون هیچ ویژگی خاصی برای فعالیت سیاسی قائل باشد. حتی میتوان گفت که نوشتههای او حاکی از گرایش شدید ضدسیاسی است، اگر «سیاسی» را برحسب اداره مستقل و نمایندگی امور عمومی، یا بهعنوان فعالیت سازنده توزیع مکانها و ظرفیتها، یا بهعنوان وقفه و اختلاف نگر تعریف کنیم. شاید، در زمانی که به نقل از نگری، «هستیشناسی سیاست را جذب کرده است»، تنها به کمک متافیزیکدانانِ غیرعادیی سیاسی است که میتوان ابزارهای مفهومی را ساخت که ما را قادر میسازد به آن بیاندیشیم. با این اوصاف، ما نمیتوانیم نادیده بگیریم که فلسفه «فرهنگ فنی» سیموندون چگونه به دنبال خنثی کردن پیوند بین تضاد و بهرهوری بود که او آنها را بهعنوان سکویی مهلک برای سیاستهای جنگ سرد در نگر میگرفت. این کوششِ مبتنی بر تشخیص سرکوب اختراع توسط کارگر، و شیء فناورانه با نام شگفتانگیز «اخلاقِ تولید[3]» معرفی شد. این مسئله منجر به تفسیری از مارکسیسم به عنوان یک جهانبینی نهفته در تسلط هیلمورفیک[4] طبیعت (به عنوان ماده) توسط کار (به عنوان کار شکل دهنده) شد که مفاهیم آنتاگونیسم (مبارزه طبقاتی) و ظرفیت (طبیعت انسانی) نمیتوانند عدالت را در مورد مجموعه مواد و نیروها، خطوط اختراع و فرآیندهای ترافردی در پس هستیزاییی اجتماعی ادا کنند. تحقیقات سیموندون در مورد شیء فنی را باید کوششی برای فرار از گفتمان سرمایهداری و گفتمان انتقادی در مورد سرمایهداری خواند؛ آنهم از طریق تفکری که پارادایم کارِ را رد میکند تا در فعالیت فنی و علمی اختراع، کلید پیدایش جدید زندگی جمعی را جستجو کند. او می نویسد: «کار و سرمایه با توجه به فردِ فناورانه دیر به صحنه میآیند» و «از همان دوران به عنوان کارگری که آن را فعال میکند و سرمایهای که آن را میساماند، شناخته نمیشوند.»
اما آیا میتوانیم با مبارزات «مولار» سرمایه و کار، قدرت رابطهای و خلاقانه اختراع را از هر داد و ستدی سلب کنیم؟ آیا این یک نوع رابطه «فرشتگانی» نخواهد بود؟ بنابراین، به نگر میرسد سیموندن با جدا کردن سیاست جدید سازمان و اختراع ماشینی از ابزارهای توضیحی نقد اقتصاد سیاسی، دسترسی به درک درونی تسخیر اختراع و ماشین توسط سرمایه را مسدود میکند. به بیانی دیگر، و به عبارتی که هم برای مارکس و هم برای نگری شیرینتر است، با تلقی تخصیص فناوری به سرمایه بهعنوان رسمی و نه واقعی یا هستیشناختی، سیموندون ابزار اندیشیدن به همگرایی معاصر اختراع و کار، نا-محسوسیتی که هنوز نیازمند درک عملکرد جامعهشناسی استثمار است را از دست میدهد. به عبارت دیگر، پیکربندی هستیشناسی و سیاست نمیتواند از شیوهای که در آن «انتزاعات واقعی» سرمایهداری – پول، ارزش، کار انتزاعی – وجود ماشینها، اختراعات و سوژهها را شکل میدهند، فرار کند.