بحث اصلی من در مقالهی شایش، تازگی و آفرینندگی این است که اغلب تصورات ما از شایش برای توضیح وقوع یا ظهور یک نو-بودگی واقعی (تازگی) در جهان ناکافی است، و اگر این تصورات از شایش را (کم و بیش) گزارشهای واقعی از عملکرد متافیزیکی شایش در نظر بگیریم؛ این یک ویژگی مهم است. همچنین، اگر ما ایده ترکیبگرایی را، برای مثال، بهعنوان یک ایده، بدون تظاهر به حقیقت متافیزیکی آن، در نظر بگیریم، آزمون قدرت این ایده چنین است که تا کجا به ما اجازه میدهد که درباره شایش فکر کرده و استدلال بیاوریم. با این حال، «تظاهر نکردن به حقیقت متافیزیکی آن» اهمیت دارد، و اغلب ما بهعنوان فیلسوف میتوانیم در حین کاوش در قلمرو ایدهها، آن را نادیده بگیریم. فراموش کردن جایگاه ایدههای ما به عنوان ایده همان چیزی است که آلفرد نورث وایتهد آن را مغالطه انضمام نادرست در علم و دنیای مدرن می نامد. خیلی اوقات ما عینیت یا واقعی بودن را به آنچه در واقع ایده ها یا تصورات ما هستند نسبت می دهیم. بهتر است به یاد داشته باشیم که ایده های ما در مورد جهان در واقع همان ایده ها هستند. با این وجود، ما میخواهیم که ایدههایمان در جهان به خوبی کار کنند و به ما کمک کنند تا جنبهها و ابعاد مختلف جهان را درک کنیم.
عملکردِ ایدهآل، روشن ساختن محسوس است. اما محسوس چیست؟ من اینگونه فکر می کنم که برای وایتهد، ویلیام جیمز، جان دیویی، و هانری برگسون، تجربه ما در و از طبیعت به عنوان موجوداتی زنده با امیدها، رویاها، آرزوها، انگیزه ها و شرایط عاطفی مختلف دیگر؛ محسوس است. و در این دنیای محسوسِ تجربه، تجربیات ما همیشه در حال تغییر است و همیشه پر از شگفتی است. به این معنا که تجربه ما حتی زمانی که انگیزه ها، ساختارها و اشکال گذشته را به پیش می برد، پر از تازگی است. به همین دلیل است که در شایش، تازگی، و آفرینندگی بسیار مشتاق هستم که در تصورمان از جهان جایی برای تازگی ایجاد کنم. فلسفه از تجربه آغاز شده و تلاشیست برای روشن کردن همان. از آنجایی که تجربه ما تغییر و تازگی را به عنوان عناصر اساسی در جریان آن آشکار می کند، ما باید بهترین کار را برای گنجاندن این ایده ها به روش های هدفمندی در تفکر خود درباره جهان انجام دهیم. همانطور که در پاراگراف قبل گفته شد، معتقدم بسیاری از تفکرات فلسفی در این زمینه کوتاهی کرده و می کنند.
برگسون و بهویژه وایتهد نسبت به سایر فیلسوفان شیوهای بسیار پربارتر و ملموستر برای اندیشیدن درباره تازگی و شایش به ما ارائه میدهند. برگسون برخی از شیوههای خائنانه و در نهایت گیجکننده ما را درباره ایدههای «شایش» و «نیستی» روشن میکند. و وایتهد با نظریه اشیای ابدی، تصوری از شایش را به ما ارائه میدهد که به کمکشان میکوشد، تا ساختار تجربه خود را در عین حال که به جریان محسوس تجربه چسبیدهایم، درکپذیرتر کنیم. این کاری است پیچیده و نظریهی اشیاء ابدی نیز به همین ترتیب پیچیده است و در نتیجه بد فهمیده شده. «شایش، تازگی، و آفرینندگی» توضیح کاملی از نظریه اشیاء ابدی ارائه نمیکند، اما برخی از راههای مهمی که نشان میدهد تصور وایتهد از شایش با دیدگاههای سنتیتر متفاوت است را بیان کرده و فضا را برای مفهوم تازگی باز میکند.
یکی از ایدههایی که در «شایش، تازگی، و آفرینندگی» با جزئیات زیاد به آن اشاره نمیکنم این است که گرد هم آمدن همه چیز در یک موجودیت واقعاً جدید، ایجاد تجربه به عنوان وحدت احساس است. یک موجودیت جدید برای وایتهد فرصت جدیدی از تجربه است که تجربه کل جهان را در وحدت جدیدی از احساس، ارزش و اهمیت دربرمیگیرد. اشیای ابدی به مثابه شایش، به خودی خود نامعین هستند، اما در رویداد/پیشآمدِ نوین به آنها انضمام و تعین داده می شود. بنابراین، شیوه خاصی که شی ابدی «سبز» در این موقعیتِ تجربه احساس میکند، در هم تنیده با بسیاری از احساسات دیگر، واقعاً نو است، و از قبل توسط کنشمندیهای دیگر یا به طور کلی شایشِ «سبزی بودگی» تعیین نشده است. در اینجا چیزهای بیشتری برای گفتن هست که در مقدمه ای مانند این نمیگنجد. اگر نظریه اشیاء (یا شایش) ابدی شما را جذب کرده باشد، مطالعه دقیق علم و دنیای مدرن (فصل انتزاع)، فرآیند و واقعیت، و شیوه های فکر را توصیه میکنم.