چه کسی میگوید که یک انسان حتما میبیند یا میشنود؟ او چنان کندوی انگلها و ازدحامشان است که شکبرانگیز است که بدنش بیشتر مال آنها نباشد تا مال خودش، و آیا او دستآخر چیزی جز نوع دیگری از یک مورتل است؟ آیا خود انسان نباید به انگلی بر ماشینها بدل شود؟ شتهای شورانگیز که ماشین را به خارش میاندازد؟
برخی گفتهاند که خون ما از بینهایت عامل زنده تشکیل شده است که درست مثل حرکت مردم در خیابانهای یک شهر در مسیرهای اصلی و فرعی بدنهایمان بالا و پایین میروند. وقتی از مکانی مرتفع به خیابانهای شلوغ نگاه میاندازیم، آیا امکان دارد که به گلبولهای خون فکر نکنیم که از لای مجاری رگها سفر میکنند و قلب شهر را تغذیه میکنند؟ هیچ اشارهای به فاضلابها نمیشود، نه به اعصابی پنهانی که کارشان انتقال حسیتها و احساسها از یک بخش از بدنهی شهر به بخش دیگرش است، نه به دهانههای خمیازهکش ایستگاههای قطار که بهوسیلهشان این گردش خون مستقیما تا خود قلب برده میشود ــ قلبی که با تپش ابدی آدمها خطوط سیاهرگی را دریافت میکند و خطوط سرخرگی را خارج میکند. و خواب شهر، همراه با تغییر در گردشاش، چقدر زنده به نظر میرسد!