زندگی ماشین نیست

انگار بعضی از ما آدم‌ها آن‌قدر ساده‌ و احمقیم که با هر اختراع تازه، فوراً آن را تبدیل به استعاره‌ای برای زندگی می‌کنیم، و بعد کم‌کم فراموش‌مان می‌شود که این فقط تشبیه بوده، و باورمان می‌شود که واقعیت همین است. به محض اینکه ساعت اختراع شد، عده‌ای از روشنفکرانِ عصر روشنگری خیال کردند کل جهان مثل یک ساعت بزرگ است: پر از چرخ‌دنده و فنر، دقیق، بی‌نقص، اما تهی از روح و هرگونه نیروی زنده. انسان دیگر نه تصویر کوچکی از خدا، بلکه چیزی شبیه آدم‌آهنی شد. ماشینی که فقط کار می‌کند، همین. بعد که موتور بخار اختراع شد، روان‌کاوی هم ناگهان کشف کرد که نیروی محرکه‌ی تمدن، چیزی نیست جز «سرکوب»؛ انگار که خواسته‌های فروخورده، مثل بخار، انسان رو به جلو می‌رانند. و بعدتر، وقتی برق و موتورهای درون‌سوز پا به میدان گذاشتند، گروهی از دانشمندان گفتند: انسان اساساً موجودی آگاه نیست، ما فقط ماشین‌هایی هستیم که رفتار تولید می‌کنیم. (البته ظاهراً خودِ همین دانشمندان، دست‌کم به‌اندازه‌ای آگاهی داشته‌اند که بتوانند چنین ادعای «ناآگاهیِ بشر» را مطرح کنند.) و باز همان ورد تکراری: «هیچ نیست، جز ماشین. نه چیزی جز این… نه چیزی جز آن… فقط دستگاه.»

دانلود مقاله

 

 

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *