ناگهان صدای دریا بود و رنگ شن و رطوبت متراکم به روی پوست در منظرهی ساحل.
سراسر این تفرج فقط گویا چند ثانیه بود. داورها آمدهبودند بالاسرم، مربی هم، حریفِ دستهی وزن ِ آزاد هم. برای من اما خیلی بیشتر از این زمان کشیدهشد. ضربهای منقبض از کمان حرکت کردهبود آمدهبود و درست نشستهبود در گیجگاه. لبهی جدول نشستهبودم با لبِ خونی. با نوک انگشت در پسزمینهی کبودیِ روی گونه طراحی میکردم. این کبودی طعمی متفاوت از باقی داشت. هر کبودی مفهومی خاصِ خود میرساند. مثلا دردِ کبودیِ عضلاتِ کشالهی ران خیلی متفاوت است از کبودی ساعد دست. نه کمتر تنها متفاوت. شدت مطرح نیست. تنوعِ امکانِ درد در گسترهی اندام انسان شگفتآور است. و شگفتآورتر وقتی درک میکنی هر اندام یا هر منطقه از بدن خودش میتواند به تنهایی رنگینکمانِ گستردهیِ متنوعی از دردها ایجاد کند. نوک ناخنی هم میکشم به لبهای متورم و خون را پخش میکنم از کنارهها به پوستهای نزدیکتر صورت. شکافی پیدا کنم آنجا در لب بالا. نوک ناخن را میچپانم میان شکاف و زخم را از درون میچرخانم. ناگهان پردهی سیاهی میافتد در مسیر چشمهام. قصدم قدمزدن بود ولی کیست که قادر باشد حتی یک ثانیهی بعد خود را حدس بزند. کل اتفاق یک سوءتفاهم مضحک. شاید شروعش از نگاهی قدری لجوجتر که بیش از مدت معمول طول کشیده. و همین ابتدای کار است. و بعدها فحشها از دو طرف و آنکه حساستر پیشقدم میشود و گلاویز میشوند. میسر پردهی سیاه را دنبال کردم. رسید به دست زنی با لباس سیاه. همهجاش با سیاه پوشیده بود حتی تکهای از مچ دستش را نتوانستم ببینم.