بسگانگی یکی از مفاهیم بنادین در فلسفه دلوز و گتاری است. بسگانگی را میتوان هم با اصطلاح ریاضی «خمینه» که در هندسه دیفرانسیل فردریش گاوس و برنهارد ریمان گسترش یافت، و هم با فلسفه زیستشناسی که توسط ژیلبر سیموندون و ریموند رویر فَراخِش یافت، همپیوند دانست. در این مقاله بررسی خواهم کرد که تا چه اندازه نظریه بسگانگی دلوزی مرهون تمایز سیموندون میان پیشافرد و فرآیند فردیسازی، و تمایز رویر میان همتوانشی و فرآیند کنشمند ریختزایی است. نیز خواهانم که چنین بپندارم؛ این بینشها دلوز را یاری کرد تا ایدهاش درباره جدایش/جدایِس مضاعف را بساماند: او این مهم را برای مفهومسازی یک موجود زنده به صورت شایشمندانه یا مجازی دارای تفاوتهای بسگانه در خود، بدون دیدگاه ممتاز، و همچنین تعریف موجود زنده در گسترش کنشمند بس-گامه و ظرفیت آن برای تفاوت با خودش بکار بست. به این معنا دلوز یک نظریه بسیار پویا از زندگی را تدوین کرده که دیسههای بسگانه و گوناگونِ نامحدود موجودات زنده را توضیح میدهد.