زرتشتیان و مسلمانان با نقشههای متافیزیکی اساساً متفاوتی عمل میکردند. نزد زرتشتیان، امر الاهی هم متعالی و هم حلولی [درونماندگار] بود. خدای زرتشتیان جهان را از خویشتنِ خویش، از جوهرِ نور، برساخته بود؛ [بنا بر دین مزدیسنی] آتشِ الاهی، نور یا روحِ الاهی به سراسر جهان تراویده و از والاترین ساحت تا آتشِ معمولیِ اتاق گسترش یافته بود. اما نور فقط نیمی از واقعیت است. نیمهی دیگر تاریکی است، که از فروترین ژرفاها تا تاریکی توی اتاق سربرافراشته است. به باورِ ایشان، نور و تاریکی در میانه با هم رویارو، و همانجا درگیر نبرد شدند، اما آنها واقعیتهایی اساساً متفاوت بودند. برخلافِ زرتشتیان، خدا و خلقت برای مسلمانان واقعیاتی اساساً متفاوت به شمار میآمدند. نزد مسلمانان، خدا جهان را نه از خویش، که از هیچ آفرید، و خود او در جهان حاضر نبود؛ در نتیجه، آتشِ شعلهور در اتاق در بهترین حالت فقط نمادی از ساحت الاهی بود، نه نمونهای از آن.