نگاهی به کارِ تازه‌ی رهامِ اشه بر «سرودِ مروارید»

اگر به سرودِ مروارید درنگریم، پیش از هر چیز داستانی ساده بینیم که چه بسا پیشِ پا افتاده یابیمش. این سرود از شاهزاده‌ای پارتی گوید که به شهری دوردست، مُدرَگ (مصر) ، فرستاده ‌شود تا مرواریدی را که کنارِ اژدهایی است بردارد و به سرزمینِ خودش بازگردد. در بومِ مُدرَگ او سرزمین یا میهنِ خویش را فراموش ‌‌کند. به او نامه‌ای ‌فرستند. این نامه به گونه‌ی پرنده‌ای او را بیدار ‌کند و به یادش ‌‌آوَرَد که کیست، گوهرش چیست و برایِ چه به مُدرَگ آمده است. پس، به خود آید و مروارید را بردارد. کسانی که این سرود را خوانده‌اند، در آغاز از سادگیِ داستان درشگفت ‌شده‌اند، ولی اندک اندک این داستان برایشان رازآمیز ‌نموده است: این سرود از چه گوید؟ این شاهزاده کیست؟ این جامه چرا بزرگ گشته؟ این نامه چرا به گونه‌ی پرنده‌ای به نزدش آمده؟ این فراموشی و این یادآوری از بهرِ چیست؟ و … . اینها پرسشهایی‌اند که، از سالِ ۱۸۷۰ که این سرود به زبانِ سوریگ و سپس در یک دست‌نبشته‌ی یونانی پیدا شد، دانشمندانی پرشمار را برانگیخته‌اند و به خود واداشته‌اند تا پاسخهایی یابند.

 

دانلود مقاله

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *