انسان‌های زمانه‌ی کهن

آنچه قرار نیست دغدغه من باشد! اولین و مهم‌ترین آن، خواستِ نیک است. سپس خواستِ خدا، خواستِ نوعِ انسان، حقیقت، آزادی، بشریت، عدالت و علاوه بر آن خواستِ مردم من، حاکمِ من، سرزمین پدری‌ام و نهایتا حتی خواستِ ذهن و هزاران خواستِ دیگر. تنها خواستِ من است که هیچ‌گاه قرار نبوده دغدغه‌ی من باشد. «شرم بر آن خودمداری که تنها به خودش می‌اندیشد!» پس بگذارید نگاهی بیندازیم و ببینیم که آن‌ها چگونه به دغدغه‌های خودشان می‌رسند. آن‌هایی که ما برای خواست‌شان کار می‌کنیم، خود را وقف می‌کنیم و شور و شوق داریم. نوع انسان تنها منفعتِ نوع انسان را فزونی می‌دهد. او خودشْ خواستِ خود است. دلیلِ پیشرفت‌اش این است که سبب می‌شود ملت‌ها و افراد در راه خدمت به آن فرسوده شوند و زمانی که آن‌ها آنچه را که نوع انسان نیاز دارد به انجام رساندند، او آن‌ها را به نشانه‌ی سپاس به انبوه زباله‌دان تاریخ پرتاب می‌کند. آیا خواستِ نوعِ انسان خواستی تماما خودمدارانه نیست؟ هیچ نیازی نمی‌بینم که چیزی را بپذیرم که می‌خواهد خواست‌اش را به دوش ما بیندازد و به ما نشان دهد که تنها دل‌مشغولِ خودش و منفعتِ خودش است، نه ما و منفعت‌مان. خودتان به باقی نظر کنید. آیا حقیقت، آزادی، بشریت و عدالت چیزی جز این می‌خواهند که شما شیفته‌شان شده و به آن‌ها خدمت کنید؟ آن‌ها همه از کرنشِ غیرتمندانه برای خود لذت می‌برند. تنها به کشورهایی که وطن‌پرستانی ازجان‌گذشته از آنان دفاع می‌کنند، نظر کنید. وطن‌پرستان در نبرد با گرسنگی و احتیاج به درون جنگی خونین می‌افتند. این‌ها برای وطن چه اهمیتی دارد؟ وطن با کودی از اجساد آن‌ها «شکوفا می‌شود.» افراد برای «خواستِ بزرگِ وطن» کشته می‌شوند و وطن با چند کلمه از آنان سپاسگزاری کرده و بهره‌ی خود را می‌برد. من این را نوعِ بهادهنده‌ی خودمداری می‌نامم. پیشنهاد می‌دهم به‌جای آنکه در منشِ غیرخودخواهانه به آن خودمداران خدمت کنم، یک خودمدار باشم. خدا و نوعِ انسان خود را دل‌مشغولِ هیچ‌چیز، هیچ‌چیز جز خودشان، نکرده‌اند. بگذارید من نیز همانند آن‌ها خود را وقفِ خود کنم. کسی باشم برابر با خدا که هیچِ همه دیگران است، همه‌چیزِ خودم باشم، یگانه‌ باشم. اگر خدا و نوع بشر، آن‌گونه که شما می‌گویید به قدر کافی جوهر این را در خود دارند که تماما متعلق به خود باشند، پس من نیز چیزی کم از آن ندارم و گِله‌ای از «پوچیِ» خود نیز نخواهم داشت. من یک هیچْ به معنای پوچ نیستم بلکه یک هیچِ آفریننده‌ام. یک هیچ که در لوای آن به عنوانِ آفریدگارْ همه‌چیز می‌آفرینم. پس هر دغدغه‌ا‌ی که تماما دغدغه‌ی من نیست، دور باد! ممکن است فکر کنید که دستکم «خواستِ نیک» باید دغدغه‌ی من باشد. آنچه نیک است و آنچه بد؟ من دل‌مشغولیِ من هست و من نه نیک‌ام و نه بد و نه هیچ‌کدام معنایی نزد من دارند. الوهیت دغدغه‌ی خداست. دغدغه‌ی بشریت انسان است. دغدغه‌ی من نه الوهیت است نه بشر، نه حقیقت، نه نیکی، نه عدالت، نه آزادی و ازاین‌دست، بلکه دغدغه‌ام تنها آن چیزی است که از آنِ من است و این دغدغه‌ای عمومی نیست بلکه یگانه است، آن‌گونه که من هستم. هیچ‌چیز والاتر از من برای من نیست!

دانلود مقاله


[نشر شدت]

 

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *