چه کسی ماده‌روباه سیاه را به چنگ آورد؟

[…] بیدار شدم و خویش در دیار مردگان یافتم. دیدم آنجا شیمد می‌رقصند، و همسر مرده‌ام نیز میان رقصندگان بود. بی‌درنگ دست‌اش ۤبگرفتم، و در آن رقصِ گرداگرد به وی بپیوستم. بَرَشتیر، فرمان‌روای دیار مردگان، تماشاگر رقص ما بود. آنان که به نزدیک‌اش نشسته بودند از او پرسیدند، «آیا او ششلنِ نَرت نیست؟ چگونه به اینجا آمده؟» برشتیر پاسخ بداد «او خود را بکشت تا دگرباره با همسرش دیدار کند ـ‌ او چنین به اینجا آمده‌ست». همسرم را سخت نگه داشتم، و ما با هم از دیار مردگان بگریختیم و از آنجا بازگشتیم. به‌زودی او مرا پوری زاد، و می‌خواهم از پوست این ماده‌روباهی که کشته‌ایم برای او شب‌کلاهی بسازم. داوران گرانمایه و خواهرزاده‌ی نازنین‌ام، این است شگفت‌ترین داستانِ من.» او سخنش را چنین به پایان برد، و بنشست.

داوران به اوریژمگ روی بنمودند و بگفتند، «اینک هنگام و گاهِ توست.» […]

 

دانلود داستان

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *