آلن اس وایس: چه روی آنتن چه در نوشتار، بیشتر کارَت درون یک معماریِ عجیب در همپیچیده اتفاق میافتد که تیاتر فارنزیک مینامی. فضایی برای بدنهای خرد شده و آواهای فروپاشیده، صحنهای که بهراستی با اضطراب مرتعش میشود، اضطرابی دربارهی ناپدیدی یا تجزیه(شدن) در کالبد بیمارگون، دربارهی بدن تکه تکه، یا حتی ترس از زنده بهگور شدن. به مقالهای جالبتوجه از فونتانل برخوردم مربوط به سال ۱۸۳۴ که وضعیتهای درمانیای را برمیشمرد که قابلیت بروز دفن نارس را ایجاد میکردند. برای مثال لحظات زندگی-در-مرگ: «بیماریهایی که در آنها یک تعلیق مقطعی یا لحظهای زندگی اغلب خود را بروز میدهد اینها هستند: خفگی، حملات هیستری، مرگ کاذب، بیماری هراسی، تشنج، ایست قلبی، سفتی عضلانی، از دست دادن شدید خون، کزاز، سکتهی مغزی، صرع و خلسه.» تقریبا میتواند بهعنوان اعلان برنامهای باشد برای تیاتر فارنزیک.
گرگوری وایتهد: تردیدی درمورد اضطراب وجود ندارد ازین بابت که اضطراب در آغاز و پایان فضای رادیوفونیک وجود دارد، همانطور که در ماهیت سیستم عصبی رسانهی الکترونیکی قرار دارد. در ریشه و اساس اضطراب انگشت تیکدار است، انگشتی که کد را روی تلگراف ضرب میکند، اس-او-اس، اضطراب انگشتی که ــنامطمئن از مقصدشــ پیامی اضطراری میفرستد، یا اضطراب انگشتی که روی سیستم تماس اضطراری دکمه را فشار میدهد. اما البته که خلسه هم حضور دارد. خلسهای که ریتم دیگر انگشت تیکدار را علامتگذاری میکند، انگشتی کاملا مهیا برای تولید لذت از یک هیچکاره، از هیچیِ با اینهمه همه جا حاضر. انگشتیست که نامیدنش دشوار است. الصاق حتی یک دست یا بازو به آن دشوار است. این همان چیزی است که معنای یک انتشار رادیوفونیک را با زیبایی بسیار وهمآلود میکند ناممکن در به چنگ آوردن؛ زیرا شما هرگز نمیدانید چه کسی آنجاست. شاید یک عروسک سخنگوی خیمه شب بازی باشد. گرچه از آن نوعش که اگر بخت یار باشد میداند چطور لحظات زندگی-در-مرگ را جشن بگیرد؛ مانند جسدی که در موسیقی جز سوگواری یکباره از تابوت بیرون میپرد تا شروع ماردی گرس را اعلام کند.
آ.و: در یکی از مقالههای متقدمتان زبان رادیو را شبیه به اقتصاد لیبیدویی در رابطهی مثلثی قلمداد میکنید و آنکه صدا چیزی است که فقط در میانه یک مسیر اتفاق میافتد.
گ.و: هنر رادیو اغلب به عنوان ایجاد نوعی واریاسیون در هنر صدا شناخته میشود که برای من خطایی پایهای یا حداقل شانسی از دست رفته است. رادیو بوضوح در صدا اتفاق میافتد اما صدا مثل تصاویر -که مادهی اولیه ویدئوآرت نیستند- آنقدرها مادهی اولیه نیست. در رسانهی الکترونیک مادهی اولیه در روابط ریشه دارد: زنده و مرده، حاضر و حذفشده، مطرود و مخاطب. نمایش، اگر اصلا اتفاق افتد نه میان صداها که میان این روابط خواهد بود. خواه این روابط موضوعی، مفهومی، زبانی یا حتی استوار بر بعضی فرمهای رخداد سیرکوئیت مدار، با تلفنها، اینترنت یا رادیوهای دیگر باشد. در حالی که صدا میتواند کنترل شود، این روابطِ زیربنایی شدیداً ناپایدار هستند وگاهی فقط باید به چیزی که آنها میخواهند انجام دهند تسلیم شوید. پس اینجاست روح حیلهگر، شاید آن کسی که شوخطبعی این را داشت که در صحنه هم استاد باشد و هم قربانی. آشکارا عالی خواهد بود دستهای صداهای خوب داشته باشید. اما اگر نتوانید لایههای دیگر روابط را جان ببخشید هیچ چیز اتفاق نمیافتد.
آ.و: حیلهگر و همچنین حشره/باگ در هر دو معنا: حشرهای که خود را به فرایند گوارشی یا درونی میزبان میچسباند و نیز همان باگی که کدهای درونی یک سیستم را مختل میکند.
گ.و: بله، اما این حشرهای نیست که خود را آنچنان جدی بگیرد، زیرا ایده این نیست که یک جورهایی با ویران کردن اختلال ایجاد کند -حتی وقتی که وسوسه خیلی قوی باشد، بلکه در عوض تظاهر و تلبیس به شیوهای که آن اعصاب و استخوانهای حیاتی را آشکار کند که هوش مچالهی سیستم را عیان میکنند. شاید نه برای اینکه خونی بمکد بلکه برای فراهم کردن ذرهی کوچکی از ردپا. چیزی که به وقت کالبد شکافی، میتواند به منزلهی زمان مرجع استفاده شود. اغلب مواقع چیزی در پی پخش برنامه اتفاق میافتد که پیچی تماماً جدید به ایدهی اصلی خواهد داد، همان چیزی که کالبد شکافی را بسیار جالب میکند.
آثار گرگوری وایتهد را اینجا بشنوید