میتوان عاشق اندیشهای بود. اما به این خاطر نه متخصص این اندیشه میشویم و نه میتوانیم آن را برای دیگران شرح بدهیم. این اندیشه را به یک حرفه یا پیشه تبدیل نمیکنیم. این عشق به یک اندیشه «فقط» یک احساس است. یک احساس مثل جملهایست که مانده تا صورتبندی شود. احساس میکنیم که داریم «از پی» این اندیشه میاندیشیم (ولو تنها اندکی). باید به این اندیشه وصل شویم، به این اندیشه وصل میشویم. سعی میکنیم راهی پیدا کنیم. این «از پی» هنوز تثبیت نشده است، اما قطعیست که این اندیشه در نظر گرفته خواهد شد و ما مسئولش خواهیم بود.
این پیوندها همواره پدید آمدهاند. آنها مسیرهای خویشاوندی را مشخص میکنند که در سنتها تثبیت میشوند. ارسطو «از پی» سوفیستها میاندیشد، کانت از پی بحران عقلگرایی لایبنیتسی و بنیانگذاری قانون، از پی هیوم و روسو میاندیشد. ویتگنشتاین متفکری تکوتنهاست. شکی نیست که او «از پی» فرگه، راسل، تحصلگرایی منطقی، و بیتردید از پی شوپنهاور و اشپنگلر میاندیشد. اما تنهایی او بارز است از این حیث که او «از پی» خودش هم میاندیشد. انتشار رساله در ۱۹۲۱ از ظهور فیلسوفی درخشان در زمینه منطق و ریاضیات خبر داد. پژوهشها که دو سال پس از مرگش در ۱۹۵۳ منتشر شد گواه این واقعیت است که او به راه دیگری رفته بود. راحت میتوان دید که پژوهشها به رساله ربط دارد اما شیوه پیوندشان را نمیتوان پیشبینی کرد. راسل کنار گذاشته میشود؛ ویتگنشتاین به ویتگنشتاین وصل میشود، همراه با تمایلی به انکار این آخری (یعنی ویتگنشتاین قبلی). یک تنهایی بیاعتنا به «مجموعهآثار». چیزی که بعدتر میآید جایگزین چیزی مقدم بر آن میشود.